جامه بر پیکر عرش

امام حسین

عجب چشمه ای است چشمه کرامت حسین علیه السلام که هر کس کوچکترین پیاله از عطش به همراه داشته باشد، او را سیراب از معرفت می کند.

اکنون غروب عاشوراست. آتشی سرخ بر زمین کربلا سایه افکنده است. حرامیان که به تطاول باغ معنویات آمده بودند، گلها و شاخه ها را در زیر پای اسب جهالت خرد کرده و رفته اند و نسیم، تنها مونس زخمها شده است. اکنون نسیم تنها قاری این قرآن شرحه شرحه و بر خاک افتاده است.

از دوردست دشت، غلامی سیه چرده، سوار بر اسب همراه با کفنی سفید پیش می تازد. کفن را چون شالی بر گردن بسته است که در وزش باد پرچم وار افراشته می شود و زمینه سرخ غروب را می شکافد.

او غلام "زهیر بن قین" است، یار باوفای امام که در مجلس او پیمانه شهادت گرفته است. همسر زهیر غلام را با کفنی روانه کرده است تا شوی شهیدش بر بستر خاک عریان نماند.

غلام به شهادت آباد که می رسد به حرکت شمع شاهد و پروانه های دلباخته، از اسب فرود می آید و در میان هفتاد و دو پروانه پر و بال سوخته به دنبال مولای خود زهیر می گردد تا سرخی زخمهایش را به سپیدی کفنی بپوشاند. ناگاه در میان کشتگان چشمش به پیکر مطهر امام می افتد.

"وای! پیکر جان آفرین امام نیز بی حفاظ بر خاک افتاده است. من... من چگونه بر تن زهیر جامه بپوشانم در حالی که مولای هر دومان بی هیچ جامه، تن به خاک سپرده است؟! نه... نه این از ادب بسیار دور است و با معرفت بسیار فاصله دارد."

غلام در پای پیکر امام زانو می زند و با اشک چشم به تغسیل زخمها می نشیند و بعد جسم عرشی امام را با کفن می پوشاند و خسته و دل شکسته، راه بازگشت پیش می گیرد.

همسر زهیر با شنیدن شرح ماجرا در مقابل ادب غلام زانو می زند و او را با کفنی دیگر روانه می کند.

 ------------

سیدمهدی شجاعی

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

مشق سقّا[1]

افتاد پرده

 

 

 

 

 لب خشكیده‌ی من ساحل و این دیده چون دریاست

 

میان موج این دریا، جمال دلبرم پیداست

قلم، تیر است و جوهر، خون و دفتر، وادی علقم

در این دفتر، هماره مشق سقّا، سیّدی مولاست

شده فرقم دو تا امّا كلام من، یكی باشد

كه جان رفت و هنوزم، نام جانان، ذكر این لب‌هاست

بیا، مولا! شده آب‌آور طفلان، تماشایی

علم‌دار سپاهت در كنار علقمه، تنهاست

بُوَد روی تو قبله، موجِ خون، سجّاده‌ی سقّا

ولی مُهر نمازم، خاك پای مادرت زهرا‌ست

حسینی، سیّد محسن"