گنبد حرم حضرت عباس علیه السلام

گنبد حرم حضرت عباس علیه السلام

 

حضرت عباس عليه السلام كه اكبر اولاد ام البنين و پسر چهارم اميرالمؤمنين عليه السلام بود و كنيتش ابوالفضل و ملقب به سقا و صاحب لواي امام حسين عليه السلام بود، چنان جمال دل آرا و طلعتي زيبا داشت كه او را ماه بني هاشم مي‌گفتند و چندان جسيم و بلند بالا بود كه بر پشت اسب قوي و فربه بر نشستي پاي مباركش بر زمين مي‌كشيدي. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچكدام را فرزند نبود. ابوالفضل عليه السلام اول ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را به بيند و ادراك اجر مصائب ايشان فرمايد. پس از شهادت ايشان به نحوي كه ذكر شد بعضي از ارباب مقاتل گفته‌اند كه چون آن جناب تنهائي برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده عرض كرد اي برادر آيا رخصت مي‌فرمائي كه جان خود را فداي تو گردانم؟ حضرت از استماع سخن جانسوز او به گريه آمد و گريه سختي نمود، پس فرمود اي برادر تو صاحب لواي مني چون تو نماني كس با من نماند. ابوالفضل عليه السلام عرض كرد سينه‌ام تنگ شده و از زندگاني دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين جماعت منافقين خونخواهي خود كنم.حضرت فرمود پس الحال كه عازم سفر آخر گريده اي‏‏، پس طلب كن از براي اين كودكان كمي از آب، پس حضرت عباس عَلَيْه السًَلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواي نصيحت و موعظت افراشته و هر چه توانست پند و نصيحت كرد و كلمات آن بزر گوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نكرد. منبع تصویر: سایت شیعه والپیپر

سخنی با قمیشلوئی ها از قلم یک همشهری (شخصیت ما از کدام گروه است)

بسم الله الرحمن الرحیم

« حمد و سپاس خدای سبحان را که ، حضرت محمد(ص) را مبعوث فرمود ، در روزگارانی که مردم درحیرت و سرگردانی بودند ، هوا و هوس برآنان چیره شده بود و خود بزرگ بینی و تکبر، به لغزش های فراوانشان کشانده بود و نادانی و جاهلیت ، پست و خوارشان کرده بود . پس پیامبر در نصحیت و خیرخواهی نهایت تلاش را کرد و آنان را به راه راست راهنمائی و مردم را به حکمت و موعظه ی نیکو دعوت فرمود .»[1] فضایل اخلاقی ارزش تلقی شد و اشرافی گری و موقعیت های طبقاتی ، قدرت ، ثروت ، نژاد ،رنگ و زبان که بر اوج بودند به زیر کشیده شدند و جایگاه افراد عوض شد و نظام جاهلی از هم گسست .

v         و باز هم خدا را سپاس که در عصر ما ، فرزندی از سلاله پاک پیامبر «روح الله کبیر» در سرزمینی که تقربیاً لباس جاهلیت پوشیده بود و افرادی در اندیشه ها و تفکرات غلط شاهنشاهی و غربی ، بر مردم سروری می کردند ، قیام نمود و در قلبها و ذهنها نفوذ کرد و فاصله ها را از میان برداشت .

v    فراموش نکرده ایم زمانی را که سربازان ابراهیم زمان و جگر گوشه های خود را راهی دیار باروت و آتش می کردیم ، با عشق بدرقه می شدند ، لباسشان به سان اخلاقشان خاکی بود و عاری از هر گونه نشان . سربندشان ، سربند اعتقادی بود ، نه نام و فامیل و آباد و اجداد !!! آنها عِرق ملی داشتند و غیرت دینی نه تعصب قبیله ای و افتخار فامیلی و ایامی مبارک ، که به استقبال فرزندان شهیدمان می رفتیم . روی تابوت آنها نیز نه نام بود و نه نشان ، نام و نشان را از گمنامی و بی نشانی گرفته بودند . همه شانه زیر تابوت می بردیم و تشیع پیکر یک شهید ماتمی بود بر دل مردم روستا و باز هم نه شجره نامه و نه ...

v    سازندگی روستا، رشد و بالندگی فرزندان ، وصلتهای فامیلی ، همدردی در دردها و رنج ها و سوگها ، همه از آثار و برکات اتحاد بود و یک رنگی.

v    نکند تعریف خاطره هایمان باعث ایجاد تفرقه باشد که به فرموده امام علی (ع) ؛« گفتار حکیمان اگر درست باشد درمان و اگر نادرست باشد دردجان است.»[2] خوب است منصفانه سخن بگوئیم ! به فرزندانمان بیاموزیم که « فرزند آدم را با فخر فروشی چه کار ؟ او که در آغاز نطفه ای گندیده و در پایان مرداری بدبوست.»[3] ابلیس بود که شش هزار سال عبادت و بندگی خود را با « منیّت» خود به باد داد و از درگاه الهی رانده شد .

خوب است به فرزندانمان بیاموزیم که « هیچ شفاعت کننده ای کار سازتر از توبه نیست »[4] و « گناهی که ترا پشیمان کند از کار نیکی که ترا به خود پسندی وا دارد بهتر است .»[5] هر کدام ما باید به خویشتن خویش بنازیم و افتخارمان این باشد که ؛ « که هستیم؟!» نه آنی که بودیم و گذشت ! ما باید خدای رحیم را شاکر باشیم که در توبه را به روی همه ما بازگذاشت ؛ تا با گذر از این مرحله زیبای خود سازی به مراقبت از نیّات و اعمال خود بپردازیم . از این طریق می توان از دیگران سبقت گرفت و به سر منزل کمال رسید و اگر چشم دل باز کنیم و تعصبات را کنار بگذاریم نمونه هایی از این سبقت را خواهیم دید .

v         به فرزندانمان بیاموزیم ، فلسفه احکام الهی را که ؛

خداوند «ایمان» را برای پاکسازی دل از شرک ، « نماز» را برای پاک کردن از کبر و خود پسندی، «زکات» را عامل فزونی ، « روزه» را برای آزمودن اخلاص بندگان،«حج» را برای نزدیکی و همبستگی مسلمانان ،«جهاد» را برای عزت اسلام ، « امر به معروف» را برای اصلاح توده های ناآگاه ، اجرای « حدود» را برای بزرگداشت محرمات الهی ، ترک«می گساری» را برای سلامت عقل ، دوری از « دزدی» را برای تحقق عفت و« ترک  زنا» را برای سلامت نسل آدمی قرار داد.[6]

v         به کدام یک از این احکام با خلوص نیت عمل نموده ایم و کدام یک را زیر پا گذاشته ایم ؟!!

به فرزندانمان بگوئیم که تعلقات فامیلی امتیازی نیست یا برگ برنده ای که از چراغ قرمزی عبور کنیم یا حکمی را زیر پا بگذاریم.

v         به فرزندانمان بیاموزیم که ؛سالمندان ما ، مانند پیامبرانند در بین امت ، نکند به موی سفید شان بی حرمتی شود و از ما برنجند و عاق آنها شویم ،خدایی ناکرده به جای اینکه احترام افراد فقیر و از کار افتاده را داشته باشیم به تحقیر و آزار و اذیت آنها بپردازیم !!!

v         یادمان باشد برای فرزندانمان بگوئیم ؛به جز سادات ، همه ما گذشته ای بس نامعلوم داریم ، شاید از ریشه حرّ باشیم یا شاخه ای از شجره شمر ، یا ابراهیمی باشیم یا نمرودی !! پس شجره و ریشه یابی، دردی را از ما درمان نمی کند !! آنچه باعث اصلاح و پیشرفت می شود ، پرداختن به خود است و یافتن راهی برای رشد و تعالی

v         نکند تاریخ به جلو می رود ، ما به عقب برگردیم ! گذشته ، باعث عبرت است و چه خوب است زیرک باشیم و برای آینده ی خود برنامه ریزی کنیم . به سلامت اخلاق و جسم و بینش فرزندانمان بیندیشیم ، که اعتیاد و ترک تحصیل و هوا و هوس و سرگرم امور واهی شدن ، تیشه به ریشه ی مان نزند .

v         خوب است که « دشمنی » ، « کینه » و « من و تو» را کنار بگذاریم و همه زیر لوای اسلام « ما» شویم که عزّت ما در اتحاد است و به فرموده امام علی (ع) : « دشمنی» رنج ها و سختی هایی هلاک کننده دارد .»

« به امید روزی که بتوانیم با تکیه بر « توانائی های خود» موفق شویم

                                                             نه با تکیه بر « جهل مردم» !!!



1- خطبه                     59               نهج البلاغه              

2- حکمت                    165            نهج البلاغه

3- حکمت                   454             نهج البلاغه                               

4- حکمت                    371          نهج البلاغه

5- حکمت                     46           نهج البلاغه 

6- حکمت                   252           نهج البلاغه                                       

نویسنده : ناشناس